آنيتاآنيتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

مو طلایی شهر ما

از وقتي مادر شدم ...

1392/2/23 16:30
نویسنده : مامان.بابا
367 بازدید
اشتراک گذاری

خدايا شايد به جرات بتونم بگم از زماني كه مادر شدم تو را بهتر دريافتم.

زماني كه بواسطة عشقي عميق و پاك ، اولين ذره از وجود يك موجود ديگر در درونم شكل گرفت ، فهميدم كه با چه عشقي من رو آفريدي.

زماني كه به مجرد شكل گرفتن اين ذره، انقلابي در من رخ داد و من يك شبه بزرگ شدم و ديگه هرگز نتونستم مثل يك دختر بچة شيطون و سر به هوا باشم. فهميدم كه تو بزرگتر از حد تصور مني.

 زماني كه با وجود آنكه اين موجود تازه شكل گرفته در درونم، كمترين شباهتي به من نداشت مي توانستم نهايت ايده آل رو براش مجسم كنم و از اين بابت به خود ميباليدم، فهميدم كه چرا خودت رو بابت خلق من تحسين ميكني.

زماني كه با لحظه لحظة رشد و تكاملش زندگي كردم و تمام شرايطي كه از نظر ديگران تحملش سخت و ناممكن مينمود در كمال لذت طي كردم، چون فقط به آن موجود و شكل تكامل يافته اش فكر ميكردم. فهميدم كه چرا اينقدر از خلقت من لذت بردي.

زماني كه مي دانستم كه اون موجود داره از شيرة جانم تغذيه ميكند ولي شاد بودم . فهميدم كه چرا با افتخار ميگي كه من از روح خودم در درونت دميدم.

زماني كه در مرحله اي از تكاملش در اوج هياهو و درد و گريه و زاري پا به دنياي بيرون گذاشت تا راهي طولاني و سخت رو آغاز كنه. فهميدم كه هبوط انسان چقدر لحظة با شكوهي بوده.

زماني كه با لحظه لحظة نفسهايش نفس كشيدم و صبورانه ، ذره ذره تغذيه اش كردم ، چون من حالا ديگه خيلي بزرگ شده بودم و او راه درازي در پيش داشت كه بايد براي اون آماده ميشد فهميدم كه از همون ابتدا با همه وجودت هواست به من بوده.

 زماني كه دستش را گرفتم و با همة ضعف و ناشي گري اش در راه رفتن كنار آمدم و صبوري كردم تا راه بيفته.هر وقت كه زمين ميخورد و ناله اش به آسمان ميرفت و اشك از چشمانش جاري ميشد ، از يك سو من هم دردم مي آمد و از سويي ديگر خوشحال مي شدم كه فرزندم يك مرحله بزرگتر مي شه. در اون زمان، من كه سراپا قدرت و بي نيازي بودم او را كه سراپاي وجودش ضعف و نياز بود در آغوش ميكشيدم و دلداريش ميدادم تا تحمل كنه. فهميدم كه وقتي تو زندگي زمين ميخورم چطور نگاهم ميكني. گاهي كه بيرون ميبردمش او سر به هوايي ميكرد و مغرورانه از من غافل ميشد و دستم رو رها ميكرد و من براي متنبه شدنش، خودم رو از نگاهش پنهان ميكردم. او من رو با گريه صدا ميزد و سراسيمه اين طرف و آنطرف ميدويد و من كه حتي لحظه اي از او غافل نبودم از دور نگاهش ميكردم و چيزي نميگفتم. هر دو بايد اين فراغ رو تحمل ميكرديم تا بزرگتر بشه، در اون زمان فهميدم كه چرا با اينكه حتي از رگ گردن به من نزديك تري گاهي بدليل قصور خودم اينقدر تو رو در زندگيم نميبينم و بي تاب ميشم.

زماني كه با اولين درخواستهاي معصومانه اش من رو غرق در شادي ميكرد. هميشه دوست داشتم ازم چيزي بخواد يا حتي غذايي رو انتخاب كنه تا براش بپزم و اگر در جواب ميگفت كه فرقي نميكنه و يا هر طور خودت صلاح ميدوني، خيلي غمگين ميشدم چون برام مهم بود كه نسبت به كاري كه براش ميكنم بي تفاوت نباشه فهميدم كه چرا گفتي به درگاه من دعا كنيد تا من اجابت كنم.

زماني كه وقتي براش غذايي رو تدارك ميديدم و هر چه او بيشتر و با اشتها تر ميخورد من بيشتر كيف ميكردم ولي از بيرون ريخته شدن و بي توجهي به غذايي كه آماده كردم نا خرسند ميشدم فهميدم كه چرا گفتي بخوريد و بياشاميد ولي اسراف نكنيد.

زماني كه مرتكب خطايي ميشد و نگاهش غرق در التماس ميشد تا از خطاش چشم پوشي كنم ولي من عليرغم اينكه اونقدر دوستش داشتم، قيافة خشمگيني به خودم ميگرفتم تا شايد متنبه بشه فهميدم كه چرا گاهي من رو به عقوبت گناهانم ميرسوني.

 زماني كه سر هر اختلاف جزئي و كوچك كه باعث به خطر افتادن منافع شخصيش بود با هم سن و سالانش دعوا ميكرد . اونها بي رحمانه با هم درگير ميشدند و بعد هم ميزدن زير گريه، من از موضوع دعوا خنده ام ميگرفت و هيچ كاري نداشتم جز جدا كردنشون و صبر كردن تا بزرگ بشه و درك كنه فهميدم كه درگيريهاي اين دنياي خاكي چقدر ميتونه در نظر تو خنده دار و بچه گانه باشه.

زماني كه كم كم بزرگ شد و ياد گرفت صدايش رو برام بلند كنه و سرم داد بزنه. پرخاش كنه و به من بگه كه تو هيچ كاري براي من نكردي و اين خودم بودم كه بزرگ شدم ، با اينكه شايد اولش بخاطر اين رفتار غير مودبانه دلم ميشكست ولي در نهان ذوق ميكردم كه فرزندم داره بزرگ ميشه و پوست ميندازه فهميدم كه ناشكريهاي من وقتي به فكر كردن منجر بشه چقدر در نظرت ميتونه زيبا باشه. وقتي ازش خواستم كه هر جايي ميره لا اقل هر شب به موقع به خونه برگرده. فهميدم كه چرا دوست داري بنده ات هر چند گاه به بهانه نمازي و يا دعايي تو رو ياد كنه.

زماني كه ادعاي استقلال كرد و من با اينكه او رو مال خودم و پاره اي از وجودم ميدونستم به استقلالش احترام گذاشتم و او رفت. او رفت ولي هنوز هم هرگاه سختيهاي راه دراز زندگي روحش رو در هم ميشكنه ميدونه كه آغوش گرم من هميشه به رويش بازه ميفهمم كه چطور ميشه كه من هر قدر هم كه بد باشم و هر قدر هم خودم رو از تو دور بگيرم، باز تو من رو جزءي از خودت ميدوني وهميشه براي پذيرفتن من و به آغوش كشيدنم آماده اي . هر وقت و هر جا كه بهت احتياج دارم كافيه صدات بزنم تا درآغوش تو جا بگيرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

arzanigallery
23 اردیبهشت 92 17:02
می خواستم بدونم به وسایل سنتی و ایرانی علاقه مندی یا نه؟! اگه دوس داری کیف های متفاوت و زیبا داشته باشی یا وسایل تزئینی که بو و رنگ ایرانی و سنتی داشته باشه می تونی به سایت ما سر بزنی اینم بگم که قیمتاش خیلی مناسبه کافیه با جاهای دیگه مقایسه کنی اونوقت متوجه می شی.....کارما حاصل زحمت هنرمندان زحمتکش ایرانیه...با هر خریدی یه هدیه هم دریافت می کنی خوشحال می شیم شما رو تو سایت خودمون ملاقات کنیم...اگه دوست داشتین می تونید سایت مارو به دوستاتون هم معرفی کنید با تشکر گالری ارزانی http://arzanigallery.ir خوشحال می شیم شما هم نظراتتون رو در سایت درج کنید و ممنون میشیم لینک ما رو در قسمت پیوندهای وبلاگتون قرار بدید
الهام مامان علیرضا
29 اردیبهشت 92 17:21
سلام دوست خوبم ممنون که به ما سر زدید در مورد سوالتون: عزیزم تو گوگل بزن "فتوفونیا فارسی"خودش میاره بعد برو تو فریم هاش همین فریم و می بینی بعد عکس تو آپلود کن خودش میذاره تو قاب و بهت میده.موبایل هایی هم که اندروید داره فتوفونیا دارند ولی بهترین راه گوگله. موفق باشی. بازم بیا به دیدن ما و باهامون دوست شو.
شبنمسلام دوستان هر کس میخواد تقویم سال 93 رو با عکس فرزندش داشته باشه و یا کلیپ برای تولد و .... از
20 دی 92 18:10
سلام دوستان هر کس میخواد تقویم سال 93 رو با عکس فرزندش داشته باشه و یا کلیپ برای تولد و .... از سایت ما دیدن کنید http://babyarts.ir اگه سئوالی داشتید در این قسمت میتونید بپرسید: http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=694608&PageNumber=3