آنيتاآنيتا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

مو طلایی شهر ما

از وقتي مادر شدم ...

خدايا شايد به جرات بتونم بگم از زماني كه مادر شدم تو را بهتر دريافتم. زماني كه بواسطة عشقي عميق و پاك ، اولين ذره از وجود يك موجود ديگر در درونم شكل گرفت ، فهميدم كه با چه عشقي من رو آفريدي. زماني كه به مجرد شكل گرفتن اين ذره، انقلابي در من رخ داد و من يك شبه بزرگ شدم و ديگه هرگز نتونستم مثل يك دختر بچة شيطون و سر به هوا باشم. فهميدم كه تو بزرگتر از حد تصور مني.  زماني كه با وجود آنكه اين موجود تازه شكل گرفته در درونم، كمترين شباهتي به من نداشت مي توانستم نهايت ايده آل رو براش مجسم كنم و از اين بابت به خود ميباليدم، فهميدم كه چرا خودت رو بابت خلق من تحسين ميكني. زماني كه با لحظه لحظة رشد و تكاملش زندگي كردم و تمام شرايطي كه از ن...
23 ارديبهشت 1392

مادری کردن را بلد نیستم ...

مادری کردن را بلد نیستم اما بلدم ببوسمت ...  بلدم وقتی سردته توی آغوش خودم گرمت کنم بلدم کنارت بشینم و باهم کارتون ببینیم بلدم شب ها مراقب پتو باشم که از روت کنار نره ... بلدم برات آرزوهای قشنگ داشته باشم ... بلدم که تمام وقت نگرانت باشم ... بلدم موهای خوشگلت رو شونه کنم و با هر گره ای که باز میشه یکی از بغض هام رو فراموش کنم . بلدم معصومیت چشمهات رو حظ کنم ! بلدم بخوابونمت ... لالایی بخونم ... اما مادری کردن رو بلد نیستم هنوز... منو می بخشی دخترم ؟ ...
22 ارديبهشت 1392

پدر که باشی ...

پدر که باشی حساس میشوی به هر نگاه پرحسرت فرزندت به دنیا  وخیره می شوی به دست های خالیت ،تمام وجود خود را محکوم آرزوهایش می کنی پدر که باشی ،در  کتابی جایی نداری و هیچ چیز زیر پایت نیست بی منت از این غریبگی هایت می گذری تاپدر باشی پشت خنده هایت فقط سکوت می کنی پدر که باشی به جرم پدربودن حکم همیشه دویدن برایت می برند بی اعتراض به این حکم فقط می دوی بدون رسیدن ها می دوی ودر تنهاییت نفسی تازه می کنی پدر که باشی عصا می خواهی ولی نمی گویی هرروز خم تر از دیروز جلوی آینه تمرین راست ایستادن می کنی پدر که باشی  پیر نمی شوی ولی یک روز  بی خبر تمام می شوی .تمام می شوی و پشت ها را خالی می کنی باتمام شدنت ...
22 ارديبهشت 1392

وقتی مادر میشوی ...

  وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی… انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی… با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی… دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه. وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت… وقتی گردن میگیره، غلت میزنه، چهاردست و پا میره، راه میره و&...
22 ارديبهشت 1392
1